بچه زرين شهري بيا تو در ساحل ماسه ای زندگی با خدا راه میرفتم. باهم در مورد خویش ها و سختی های زندگی حرف میزدیم.به پشت سرم نگاه کردم و دیدم در جاهایی که از خوشی ها حرف میزدم، دو جای پا و در جایی که از سختی ها حرف میزدم، یک جای پا بود. گفتم: نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب نويسندگان پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|